NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
اولین خانم میرود پشت سن. صدای صلوات خانمها بلند میشود. بدون چادر است؛ با مانتو. نکاتی از وضعیت علمی کشور میگوید، پیشنهاداتی میدهد و تمام. مجری تشکر میکند از "فرحناز فهیمیپور" که وقت را رعایت کرده است.
به جنبش عدالتخواه، با آن همه سروصدا، نمیخورد که دبیرش اینقدر با آرامش صحبت کند. اما دست همین "مسعود براتی" هم میلرزد وقتی میخواهد نوشتههایش را به رهبری بدهد. درست مثل قبلیها. این را از دور هم میشود تشخیص داد، از لرزش کاغذها. ساعت 6 است و حالا دیگر سالن پر شده. خیالم راحت میشود که حداقل به اندازه کارگزاران نظام، دانشجوی نخبه داریم. رهبر اسمش را میپرسد و او خودش را دوباره معرفی میکند: "ماجده محمدی". موقع معرفیاش توسط مجری، رهبر مشغول صحبت با نفر قبلی بود؛ حواسش حتی به اسم افراد هم هست... خودش از بقیه که احتمالا شایستگی بیشتری از او برای صحبت داشتهاند عذرخواهی میکند. به این میگویند نخبه علمی- اخلاقی. هوا گرمتر و گرمتر میشود. هرکس به طریقی خودش را باد میزند. حتی شده با کاغذهای کوچک شعر همخوانی. بهخصوص خانمها. همه برنامهها همین است. معلوم نیست این حسینیه کولر ندارد یا کولرهایش درست کار نمیکند؟! کمکم صدای خمیازهها هم بلند میشود. خیلی از دانشجوها ناراحتاند از سخنرانیاش. میگویند انجمن اسلامی دانشگاه تهران از سردمداران آشوبهای سال گذشته در دانشگاهها بوده است. حالا دبیرش برای بازسازی چهره انجمن. اما "محیالدین فاضلیان" رهبری را سنگ صبور امت مینامد و چراغ فروزان ملت. شاید صحبتهایش به مذاق عدهای تند باشد، ولی این همان چیزی است که رهبر قبلا از مسوولین خواسته بود: "همه طیفها در جلسه باشند." "فاطمه فیاض" از سن بالا نمیرود، از همان پایین، کمی با رهبر صحبت میکند. چفیه رهبر را که میگیرد، صدای صلوات بلند میشود. خانمها سنگ تمام میگذارند. برمیگردد. لبخند موفقیتآمیزی میزند. فکر کنم چشمش به چشمان حسرتبار دانشجویان میافتد که چند قدم آخر را میدود. مبادا کسی چفیه را بگیرد. همیشه فکر میکردیم باید زود آمد، امروز میبینم که اگر دیر برسی هم بد نیست. سالن پر شده و افراد جدید را به جلوی سالن هدایت میکنند. از جمعیت هم میخواهند که جمعتر بنشینند. با این همه نخبه، باید به فکر جلسه چند سال بعد کارگزاران نظام بود. فکر نمیکنم این حسینیه جواب بدهد. "آقای خامنهای! سلام. می خواهیم برای یک بار هم که شده همان گونه که میخواهید صدایتان کنیم. همان گونه که در نجواهای شبانهمان حضورتان را تا ظهور طلب میکنیم." رهبر با لبخندی جوابش را میدهند. اما "محمد افکانه" که این جملهها را از نامه هفت سال پیش انجمنهای اسلامی برداشته، حواسش نیست که چند ثانیه قبل که رهبر مشغول صحبت با نفر قبلی بود، گفتهبود: "حضرت آقا! اجازه میفرمائید؟" "چه کنیم که دلمان از دست چپ و راست رئیسجمهور خون است." رهبر لبخند میزند. جمعیت با صدای بلند میخندد. صدای "احسنت" از هرگوشه بلند میشود. دیگر کسی خمیازه نمیکشد. افکانه با آرامش ادامه میدهد. حتما حرفهای بعدیاش مهمتر است. "رئیسجمهور بداند که مردم با کسی عقد اخوت نبستهاند و تا زمانی پشتیبان شما هستند که در راه امام و رهبری باشید." جمعیت تکبیر میفرستد. از همان تکبیرهای 29 خرداد 88. یک تکبیر دیگر هم از حضار گرفت. وقتی که خطاب به برخی مسوولین گفت که دانشجو با تهدید و توهین دست از حقیقت برنمیدارد: "چه خیال باطلی! ما تا آخر ایستادهایم" خیلیها را سر وجد آورد وقتی با رهبر تجدید میثاق کرد: "مشتاق بذل جانیم؛ سر ما و فرمان شما" خیلیها را به اشتباه انداخت، وقتی چفیهاش را به رهبر داد تا تبرکش کند. بر خلاف خیلیها رفتار کرد، وقتی از رهبر اجازه خواست که به جای دریافت هدیه، انگشتری را به رهبر هدیه کند. اما احتمالا دل رهبر را وقتی خیلی شاد کرد که پلاک گردنش را به رهبر داد تا تبرکش کند. پلاکی که رویش حک شدهبود: "افسر جوان جنگ نرم." پلاکی که رهبر بوسید. از "امام خامنهای" اجازه میگیرد که "پسرخاله" شود، خودمانی باشد و سخنانش را از روی متن نخواند. "سعید ناطقی" گزارشی میدهد از عملکرد ارگانش. وقتی علت را میپرسم میگوید بناداشت به جای "غرزدن و باید و نباید کردن"، از آنچه کردهاند و خواهند کرد بگوید. جلسهی دانشجویی است دیگر. کم نمیآورد وقتی با "نچنچ" جمعیت مواجه میشود. میگوید میداند همه خستهاند و اگر زودتر حرفش را تمام کند، رحمت میفرستند بر روح خودش و پدر و مادر و جد و آبائش. "محمد رضا یزدانی" از طرح ضیافت اندیشه میگوید و این که نهاد رهبری در دانشگاهها مجبور شده سازمان اداریاش را با فضای دانشجویی همآهنگ کند. میگوید کسی با دروس معارف دانشگاه دیندار نمیشود و باید از الگوی این طرح بهره برد. جمعیت که صلوات دوم را نصفه نیمه میفرستد برای ختم صحبتهایش، باز کم نمیآورد و میگوید: "صلوات بفرستید" حرفهایش را با درخواست تشکیل جلسه مخصوص فعالین فرهنگی پایان میدهد. و با یک شعر، تقاضای لحظه شیرین صحبت با رهبر را میکند: من از خرما به سلمان دادن این قوم دانستم که بعد از چندصد سال عاشقی، یک لحظه شیرین است ساعت نزدیک هفت است. کمکم خستگی خودش را نشان میدهد. یکی جابجا میشود. یکی پایش را دراز میکند. و یکی مدل نشستناش را عوض میکند. این یکی هم آهی میکشد و بلند با خودش حرف میزند: "یعنی آقا همه سوالا رو جواب میده.". ساعت هشت است و پایان برنامه. خیالش راحت میشود که: "آقا همه سوالا رو جواب میده." سلام مناطق محروم را میرساند. همانهایی که خیلیها به گمشدنشان در صدا و سیما اعتراض میکنند. "مجتبی کشوری" گروههای جهادی را افسر جوان جهادگر مینامد. از 1000 گروه جهادی در 31 استان خبر میدهد. احتمالا اهل کرج باشد که به این سرعت استان البرز را جمع زده با سایر استانها. به این هم راضی نیست. میگوید اردوهای جهادی باید جهانی شود. هنوز سخنرانان تمام نشدهاند که جمعیت با صلواتی خواهان پایان سخنرانیهاست. ساعت از 7 گذشته و چیزی به اذان نمانده. کسی دلش نمیخواهد مثل دیدار هنرمندان، حرفهای رهبر ناگفته بماند. مجری هم کمک میکند. این صلوات بلند هیچ ربطی به خمیازههای چند دقیقه پیش ندارد. همه دو زانو مینشینند، کمرشان را صاف میکنند و گردنشان را افراشته. بلکه چند سانتیمتری افزایش ارتفاع پیدا کنند. که یکی از عقب تذکر میدهد: "آقا بشین" [ پنج شنبه 89/6/4 ] [ 8:12 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|